دانلود رایگان عکس نوشته و عکس پروفایل های کمیاب و پرطرفدار برای موبایل و کامپیوتر

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

دانلود رمان باور آفتاب

رمان باور آفتاب
رمان باور آفتاب

دانلود رمان باور آفتاب اثر فهیمه رحیمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

از سرای کلاه فرنگی تا کوچه هشت پله چهار باغ مسافت بود ، این کوچه درست برابر میدان روستا و شروعش از نبش دکان خواربار فروشی مش نقی و تا کمرکش ادامه پیدا می کرد ، اولین خانه کاه گلی با سر در فرو ریخته وابسته به او و خانواده هشت نفره اش بود ، در روستا خبرپراکنی بود که مش نقی با به دنیا آمدن هر فرزندی پله ای سیمانی کار گذاشته و به این وسیله از شیب تند کوچه کم کرده و رفت و آمد ساکنان را آسان نموده ، همسایگان آرزو می کردند که …

 

خلاصه رمان باور آفتاب

همساده ها امید داشتند که خدا به مش نقی فرزندان دیگری نیز بدهد تا این کوچه خاکی که بارش اولین باران گلزار میشد شکل و قیافه بگیرد و اگر چنین میشد از همه کوچه های روستا زیباتر میشد.

حلیمه خانم همسر او به زنان و دختران روستا درس قالیبافی و نقشه خوانی یاد می داد … او از این راه درآمد خوبی برای خود کسب می کرد …سال گذشته که به سفر حج رفته بود همه می دانستند که از دست رنج خود توانسته راهی خانه خدا شود و از مکنت و مال مش نقی ریالی کم نشده.

گرچه مش نقی مورد احترام تمام اهالی و به نکونامی و خیرخواهی شهرت داشت … اما سعی و تلاش حلیمه خانم نیز مورد توجه مردم بود … مخصوصا تدریس قرآن که اکثر زنان روستا عم جزء را از او یاد گرفته و سواد قرآنی پیدا کرده بودند … چهار پسر و چهار دختر ثمره ازدواج حلیمه خانم با مش نقی بود که از تعداد پسران تنها یکی در …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان باور آفتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرین پیکس

دانلود رمان نجوای شیطان

رمان نجوای شیطان
رمان نجوای شیطان

دانلود رمان نجوای شیطان اثر سپیده فرهادی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

گویند مرا خلق کردند از استخوان دنده چپ مردی به اسم آدم ، حوایم نامیدند یعنی زندگی ، تا در کنار آدم یعنی انسان همگام و یار باشم ، گویند میوه سیب را من خوردم ، شاید هم گندم را و مرا به سقوط انسان از بهشت متهم می نمایند ، بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید مرا دیدند ، مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ ها تا شاید راه خلاصی را از فجورم پیدا کنند ، آل انسان زاده منست ، من ، حوا ، فریب خورده شیطان …

 

خلاصه رمان نجوای شیطان

چکه های آب سرگردون روی پوست تنم سر می خوردن و به سمت پایین می رفتن … چشمام بسته بود … سردم شده بود اما داشتم بازم مثل همیشه لجاجت می کردم … نمیخواستم چشمامو باز کنم … باید این سر درد لعنتی رو یه جوری آرومش می کردم … حتی به قیمت سرما خوردگی فردا … حرفای مریم بدجور توی سرم می کوبید … بالاخره لرزش کار دستم داد و با یه نفس بلند خودمو از زیر آب بیرون کشیدم … شیر آبو بستم و توی آینه روی در به خودم نگاه کردم.

رنگ لبام به کبودی می زد … غبغبم بالا و پایین شد … با دستام موهای مشکیم رو از دور صورتم جمع کردم و با نفرت چشمامو از آینه گرفتم … حوله حمومم رو پیچیدم دور خودم و یه نفس عمیق کشیدم … انگاری سر دردم کمتر شده بود … بدون اینکه برق اتاق خوابو روشن کنم وارد شدم … در بالکن باز بود … سوز می اومد داخل .

نمیدونم امشب چرا اینقدر سردم بود … توی تابستون و این سوز سرما یه مقدار عجیب بود … سایه شکن کنار تخت خواب روشن بود … چشمم به پاتختی و عکس خودم و بهنام افتاد … به سرعت برق نگامو از عکسا گرفتم و به سمت بالکن رفتم … هیس … صدات در نیاد وگرنه خونت پای خودته … بدنم قفل شد … یه چیزی مثل یه سکته ناگهانی گلومو چسبید … انگار بختک افتاده بود روی تنم. بسم ا…

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان نجوای شیطان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرین پیکس
کانال تلگرام رمان:
کانال رمان